وطنپرستی بی سرو صدا از مسئولیت اجتماعی تا رونق کسب و کار.وطندوستی یعنی چی وقتی خبری از پرچم و شعار نیست؟
راستش رو بخوای، هر وقت اسم “وطنپرستی” میاد، ذهن خیلیا میره سمت پرچم، سرود، راهپیمایی، یا شعارهای پرحرارت. ولی اگه بخوایم روراست باشیم، خیلی وقتها اون حس عمیق “دوست داشتن وطن”، اصلاً با این چیزها نشون داده نمیشه.
وطنپرستی بی سرو صدا
آدمهایی هستن که هیچ وقت جلوی دوربین نیستن، شعار نمیدن، حرف بزرگ نمیزنن… ولی یه جوری کار میکنن، یه جوری زندگی میکنن، که انگار هر روز دارن یه تیکه کوچیک از این کشور رو میسازن.
مثلاً یه مغازهداری که تصمیم میگیره قیمت منصفانه بزنه چون میدونه مردم زیر فشارن…
یا یه برنامهنویس که ترجیح میده بمونه و یه تیم کوچیک رو راه بندازه، بهجای اینکه چمدون ببنده و بره…
یا حتی یه کسبوکار کوچیک آنلاین که کیفیت محصولش رو بالا نگه میداره، چون معتقده ایرانی باید خوب تولید کنه، نه “فقط ارزون”.
اینا نه سرتیتر روزنامه میشن، نه کسی براشون دست میزنه. ولی شاید همینها، بیسروصداترین و واقعیترین شکلهای وطنپرستی باشن.
حالا بیایم یهکم دقیقتر نگاه کنیم ببینیم این “وطنپرستی بیسروصدا” دقیقاً چیه و چطوری میتونه از دل یه کسبوکار کوچیک یا آنلاین، راه خودش رو باز کنه.
مسئولیت اجتماعی یعنی چی تو دنیای واقعی؟
تا اسم «مسئولیت اجتماعی» میاد، خیلیا فکر میکنن یعنی حتماً باید یه شرکت بزرگ باشی، کلی بودجه داشته باشی، بعد یهسری بنر بزنی تو خیابون، یا برای محیطزیست همایش برگزار کنی!
ولی واقعیتش خیلی سادهتر از ایناست.
مسئولیت اجتماعی یعنی بفهمی کارت روی زندگی بقیه اثر میذاره. همین.
مثلاً اگه یه کسبوکار آنلاین کوچیکی داری و انتخاب میکنی یه محصول باکیفیت بفروشی، با بستهبندی کمپلاستیک، یا حداقل بدون دروغ… خب این یه جور مسئولیت اجتماعیه.
یا اگه آموزش مجانی توی پیجت میذاری که بقیه هم یاد بگیرن و رشد کنن. یا حتی اگه یه کارآموز جوون رو راه میدی تو تیمت و یه مهارت یادش میدی… تو داری جامعهت رو بهتر میکنی.
لازم نیست کار خارقالعاده بکنی.
همین که موقع سود کردن، یه لحظه فکر کنی: «این تصمیم من روی کی اثر میذاره؟»
همین که حواست به آدمای دور و برت باشه…
یعنی داری یه جور بیسروصدا، ولی واقعی، به کشور خدمت میکنی.
و خب… اینجاست که کسبوکار دیگه فقط یه راه پول درآوردن نیست. میشه یه ابزار برای ساختن.
کسبوکار کوچیک هم میتونه قهرمان باشه
یه وقتایی حس میکنیم فقط شرکتای بزرگ یا برندهای معروفن که میتونن تأثیر بذارن. اونایی که صد نفر کارمند دارن، یا یه ساختمون تو مرکز شهر، یا فلان جایزه صادراتی رو گرفتن…
اما واقعیت؟ خیلی از قهرمانای واقعی، اسمشون حتی تو گوگل هم نمیاد.
مثلاً اون دختر جوونی که توی اتاق خونهش داره دستسازه میفروشه، ولی بهجای اینکه قیمت نجومی بزنه، هوای مشتریاش رو داره چون خودش هم شرایط سخته رو میفهمه.
یا یه صفحه اینستاگرامی که فقط یه نفر داره میچرخوندش، ولی با هر سفارش، یه بستهبندی با مهر دستساز و جمله انرژیبخش میذاره تو جعبه. اون جملهها شاید روز یکی رو بسازه.
یا اون کارگاه کوچیکی که صاحبش تصمیم میگیره بهجای استخدام فامیل، بره دنبال نیروی مستعد واقعی.
یا همون کسی که هنوز تو شرایط سخت اقتصادی، به فکر اینه که پولش رو به تولید ایرانی بده، نه جنس وارداتی.
اینا قهرمانن. قهرمانای بیکفش و شنل.
چون دارن خلاف جهت آب شنا میکنن. چون بلدن از دل هیچی، یه چیز کوچیک بسازن که بوی امید بده.
دنیای کسبوکار پر شده از قصههایی که تو اخبار جا نمیشن، ولی تو دل جامعه دارن کار میکنن.
همهمون شاید یه ایده، یه مهارت، یا حتی فقط یه دلسوزی ساده داشته باشیم که بتونه تبدیل شه به یه تغییر کوچیک…
و اگه همون رو جدی بگیریم؟ شاید سهممون از ساختن این کشور، همین باشه.
وطنپرستی واقعی یعنی بکاری، بسازی، نری
هیچکس نمیتونه به کسی بگه «نرو».
تصمیم به موندن یا رفتن یه چیز شخصیه. کسی که چمدون میبنده و میره، حتما دلیل داره، و کسی که میمونه، لزوماً قهرمان نیست.
اما…
حقیقت اینه که یهسری از آدمها هستن که میتونستن برن… موقعیتش رو داشتن، انگیزهش رو هم داشتن، ولی تصمیم گرفتن بمونن و بسازن.
و این موندن، از اون موندنای خاکستری و بیهدف نیست. اینا آدمهاییان که میگن:
«اگه قراره بمونم، پس یه چیزی هم از خودم بذارم وسط. یه چیز کوچیک ولی واقعی.»
مثل یه تیم دونفره که تصمیم میگیرن بهجای فرار، یه استارتاپ بسازن. مثل یه مزون لباس ایرانی که میخواد طرح بومی رو با استاندارد جهانی بزنه. یا مثل یه مدرس آنلاین که تو این همه ناامیدی، هنوزم با انگیزه درس میده چون فکر میکنه علم باید بچرخه، حتی تو سختترین روزا.
اینا نه دنبال مدالن، نه وام میخوان، نه تیتر خبرین… فقط دارن «میسازن».
و این ساختنه، دقیقاً همون چیزیه که اسمش رو گذاشتیم: وطنپرستی بیسروصدا.
چون وطن، فقط خاک و مرز نیست. گاهی همون سایتیه که باعث میشه یه جوون بمونه و کار یاد بگیره. همون مغازهایه که صداقتش باعث میشه مشتری برگرده. همون «موندههایی» که ساکت و متمرکز، دارن با کار، یه جور امید قاطی زندگی میکنن.
بیسروصدا وطندوست بودن یعنی چی؟
گاهی فکر میکنیم برای مفید بودن باید یه اتفاق بزرگ رقم بزنیم؛ یه پروژه عظیم، یه حرکت سراسری، یه انقلاب اقتصادی…
ولی واقعیت اینه که خیلی وقتا، یه کار کوچیک، تکراری و با کیفیت، میتونه هزار برابر بیشتر اثر بذاره. و همون، یه جور وطنپرستیه. بیسروصدا، اما ماندگار.
مثلاً چی؟
وقتی با یه کسبوکار کوچیک همکاری میکنی، نه صرفاً چون ارزونه، چون میخوای ازش حمایت کنی.
وقتی توی پیج یا فروشگاهت، جنس ایرانی خوب رو با افتخار میذاری جلوی چشم مردم، نه قایمش میکنی زیر برند خارجی.
وقتی به جای یه کارگر فصلی که هی اخراجش کنی، یه نفر رو آموزش میدی و بلندش میکنی.
وقتی میتونی ارز ببری بیرون، ولی تصمیم میگیری سرمایهگذاری کنی تو همین کشور، با همه بالا و پایینهاش.
وقتی یه مشتری رو نه با ترفند، که با صداقت نگه میداری.
اینها قهرمانی نیست. ولی بودنشون… یه جوریه که بدونش، هیچ چیز سر جاش نمیمونه.
خیلی وقتا وطنپرستی، همینه:
نه پرچم، نه سخنرانی، نه شعار.
فقط یه آدمی که کارشو درست انجام میده.
یه فروشندهای که دروغ نمیگه.
یه فریلنسری که کیفیترو فدای عجله نمیکنه.
یه برند کوچیکی که تا جایی که میتونه، محصول باارزش تولید میکنه.
همینه دیگه.
وطنپرستی بیسروصدا، یعنی همون کار کوچیکی که میتونی انجامش بدی و انتخاب میکنی درست انجامش بدی.
همین کافیه که حواسمون باشه
قرار نیست همهمون کشور رو نجات بدیم. قرار نیست هر کسی که موند، یه قهرمان باشه. نه تو افسانهایم، نه تو تبلیغات تلویزیونی.
ولی اگه هر کدوممون یه ذره بیشتر حواسمون باشه — به کیفیت کارمون، به آدمایی که باهاشون کار میکنیم، به پولی که درمیاریم، به اثری که روی دیگران میذاریم — شاید یه چیزی تو این هوا عوض شه.
شاید موندن، یه کم کمدردتر بشه.
شاید ساختن، از یه واژه سخت، تبدیل شه به یه حس آشنا.
این متن درباره قهرمان بودن نبود. درباره همون کار کوچیکیه که اگه با تعهد و شرافت انجامش بدیم، اسمش میشه وطنپرستی.
بیسروصدا، بیادعا، اما واقعی.
و شاید اگه حواسمون باشه، یه روز بفهمیم چقدر این «بیسروصداها»، پایههای محکمتری برای آینده ساختن تا هزار تا شعار و برنامه رنگی.
همین.