چطور محتوای تاثیرگذار باعث افزایش مشتری میشه؟
راستش این مطلب قراره نه آموزشی باشه، نه انگیزشی، نه از اونایی که تهش یه نسخهی آماده دستت میدن. من نه کارشناس تولید محتوام، نه رهبر فکری. فقط یه نفرم که یه مدت تو این مسیر راه رفته، خورده زمین، بلند شده، دوباره امتحان کرده، و یه چیزایی دستش اومده. نه همهچی، فقط یه چیزایی.
این چیزایی که میخوام باهات به اشتراک بذارم، بیشتر از جنس تجربهست. نه «باید» دارن، نه «حتماً اینکارو بکن» توشونه. بیشتر اینجوریان که: من اینو امتحان کردم، این شد، اون نشد، شاید واسه تو هم مفید باشه، شاید هم نه. ولی اگه قراره محتوا بسازی که فقط پر کردن صفحه نباشه، شاید این تجربهها به دردت بخوره.
محتوای تاثیرگذار یعنی چی؟
واقعیتش اینه که یه مدت فکر میکردم محتوای خوب یعنی محتوایی که وایرال بشه. کلی لایک بگیره، کامنت بترکونه، یه نفر زیرش بنویسه «چه قدر عالی». اما کمکم فهمیدم اینا فقط نشونهان، نه خودِ تأثیر.
برای من،محتوای تاثیرگذار اونه که یه چیزی رو توی ذهن یا دل مخاطب تکان بده. نه لزوماً یه تغییر بزرگ، نه حتماً یه تحول عمیق. گاهی فقط باعث میشه کسی یه لحظه وایسه، فکر کنه، بخنده، یاد چیزی بیفته، یا حتی بگه: «آره منم اینو تجربه کردم.»
یه بار یه پست نوشتم از دل یه موقعیت خیلی شخصی، نه فنی بود، نه حرفهای، فقط صادقانه. یه نفر برام نوشت: «انگار اینو از توی ذهن من ورداشتی.» همون لحظه فهمیدم تأثیرگذاری یعنی اتصال. یعنی اون لحظهای که مخاطب حس میکنه تنها نیست.
محتوای تأثیرگذار لزوماً پرفروش یا وایرال نیست. حتی ممکنه فقط ده نفر ببیننش. اما اگه یه نفر از اون ده نفر، بعد خوندن اون محتوا، یه قدم کوچیک برداره، یه زاویهی نگاهش عوض شه، یا یه حس انسانی تو دلش روشن شه، همونه. دقیقاً همونه.
تأثیر برای من، از جایی شروع شد که دست برداشتم از تظاهر. از اینکه بخوام حتماً چیزی یاد بدم یا راهحل بدم. شروع کردم به گفتن اونچیزی که خودم باهاش درگیرم. همونجا بود که صدا بهتر شنیده شد.
چی باعث شد بعضی محتواهام بگیرن؟ (و چرا فکر میکنم گرفتن)
اگه بخوام صادق باشم، یه سری از محتواهام گرفتن ولی نه به اون دلیلی که فکر میکردم. یعنی اولش فکر میکردم اگه جملههام قشنگ باشه، قالب حرفهای باشه، یا هشتگهام درست چیده شده باشن، کار تمومه. ولی بعضی از چیزایی که واقعاً دیده شدن، خیلی سادهتر از اینا بودن.
اینا چند تا چیزیه که تو محتواهام دیدم جواب میده — حداقل برای من:
وقتی خودمو سانسور نکردم
یعنی وقتی ننشستم فکر کنم «الان مردم چی خوششون میاد بشنون؟» بلکه گفتم «چی هست که دلم میخواد بگم؟»
مثلاً یه بار نوشتم که چقدر از یه پروژه خسته و کلافه بودم، با همهی جزئیات انسانیش. فکر میکردم کسی اهمیتی نمیده، ولی کلی پیام گرفتم از کسایی که همون حس رو داشتن. فهمیدم آدمها دنبال چیزیان که بشه باهاش همدلی کرد، نه صرفاً چیزهایی که “درسته”.
وقتی بهجای نتیجه، مسیر رو نشون دادم
قبلاً فکر میکردم باید محتوایی بسازم که تهش یه راهحل مشخص داشته باشه. ولی دیدم وقتی فقط داستان رو میگم، مسیر رو نشون میدم، تأثیر بیشتری میذاره.
یه بار نوشتم که چطور تو یه پروژه، ایدهام شکست خورد و مجبور شدم از اول فکر کنم. نه راهحل دادم، نه نتیجه گرفتم، فقط نوشتم چی شد. اون محتوا بیشتر از هر چیزی خونده شد چون واقعی بود، نه نتیجهمحور. چون گاهی فقط دونستن اینکه “یکی دیگه هم تو این شرایط بوده” خودش آرامشه.
وقتی قصه گفتم، نه توصیه
جای اینکه بگم «ده تا نکته برای نوشتن بهتر»، یه بار فقط تعریف کردم چطور یه متن طولانی نوشتم که هیچکس نخوندش و چی ازش یاد گرفتم. نه لیست بود، نه توصیه. فقط یه قصه بود، ولی اون قصه بیشتر از همه پستای لیستی من دیده شد.
مخاطب حس کرد این یه تجربهست، نه یه دستورالعمل. و شاید چون خودشم از این لحظهها تو زندگیاش داشته، تونست باهاش ارتباط بگیره.
وقتی فرم مهم نبود، حرف مهم بود
بعضی از پستایی که فکر میکردم خیلی خام هستن و آمادهی انتشار نیستن، اتفاقاً بیشتر گرفتن. چون بهجای تمرکز روی فرم، حواسم به محتوا بود. حرفی بود که باید همون لحظه گفته میشد. خودجوش، واقعی، بیادا.
حقیقتش اینه: هیچ فرمول قطعیای برای تأثیرگذاری نیست، اما اگه یه چیز رو بفهمم اینه که محتواهایی که از دل اومدن، یه جور خاصی میچسبن. حتی اگه وایرال نشن.
چی جواب نداد؟ (و چرا فکر میکنم نگرفت)
بعضی از محتواهام بودن که وقتی داشتم میساختمشون، با خودم گفتم: «این دیگه میترکونه!» ولی حتی یه قطره ازش نپاشید! نه لایکی، نه کامنتی، نه هیچ. اولش ناراحت میشدم، فکر میکردم مردم درک نکردن یا الگوریتم نامردی کرده. اما بعد که گذشت، یهکم عقبتر ایستادم و دیدم که خب… یه چیزایی واقعاً مشکل داشتن.
وقتی فقط داشتم ادا درمیآوردم
بعضی وقتا میخواستم حرفهایتر از چیزی که هستم به نظر بیام. لحنم مصنوعی میشد، محتوا خشک و شیک، ولی بیروح. کسی هم باهاش ارتباط نمیگرفت. چرا؟ چون من نبودم. انگار یه ماسک گذاشته بودم و مردم از پشت اون ماسک نمیتونستن واقعیمو ببینن.
وقتی خواستم “یاد بدم” بدون اینکه زندگیاش کرده باشم
یه بار یه محتوای آموزشی ساختم درباره یه موضوعی که بیشتر ازش خونده بودم تا اینکه خودم تجربهاش کرده باشم. متن از نظر فنی مشکلی نداشت، ولی حس میکردم یه چیزی توش خالیه. بعداً فهمیدم اون چیز خالی، همون تجربه و حس بود. مخاطبها این چیزا رو میفهمن، حتی اگه به زبون نیاد.
وقتی فقط دنبال بازدید بودم
یه بار یه موضوع ترند رو گرفتم، یه محتوای عجلهای ساختم چون میخواستم «الان همه دارن دربارهاش حرف میزنن، منم عقب نمونم». ولی تهش یه چیزی شد که خودمم راضی نبودم ازش. محتوا بیهدف بود، فقط یه تقلید نصفهنیمه از بقیه. نه دیده شد، نه حتی دلم خواست بعدش بهش لینک بدم.
وقتی زیادی فکر کردم، ولی کم حس کردم
یکی از عجیبترین شکستهام اونجایی بود که نشستم ساعتها فکر کردم درباره ساختار، عنوان، کلمات کلیدی، الگوریتم… همه چی. ولی چون حرفی از دلم نبود، هیچکس به دلش ننشست. یعنی آره، همه چی “درست” بود، ولی هیچچیز “زنده” نبود.
اینا باعث شدن بفهمم تولید محتوا مثل آشپزیه. گاهی یه غذای ساده ولی با عشق، هزار بار لذتبخشتره از یه غذای گرون که فقط ظاهر داره. یه متن بینقص از نظر فنی، اگه دل توش نباشه، تهش فقط یه بستهبندی شیکه که هیچکس بازش نمیکنه.
چیزهایی که برای من جواب دادن (و شاید برای تو هم جواب بدن)
بدون مقدمه برم سر اصل مطلب. اگه بخوام همهی اون بالا رو بریزم تو یه مشت نکتهی کاربردی، میشه اینا. نه به عنوان «باید»، بلکه از جنس «برای من اینطوری بود»:
خودت باش، حتی اگه خامی
وقتی ادای چیزی رو درآوردم که نبودم، مخاطب هم ندید، هم حس نکرد. ولی وقتی خودم بودم، با تمام سادگی یا حتی ضعفم، بهتر ارتباط گرفته شد.
از دل بگو، نه از روی دیکشنری
اگه واقعاً با چیزی درگیری، همونو بنویس. اون محتوا که از دل بیاد، بیشتر احتمال داره بره تو دل یه نفر دیگه.
قصه بیشتر اثر داره تا نکته
مردم شاید تیترهایی مثل «۵ راه…» رو دوست داشته باشن، ولی وقتی پای همدلی وسط میاد، هیچچیز مثل یه قصهی واقعی اثر نمیذاره.
دنبال بازدید نباش، دنبال ارتباط باش
بازدید خوبه، ولی محتوایی که حتی یه نفر باهاش ارتباط بگیره و یه جمله بهت بگه “منم دقیقاً همینو حس کردم” خیلی ارزشمندتره.
نذار وسواس نابودت کنه
یه جایی باید بذاری محتوا بره بیرون. کامل بودن همیشه به معنای تأثیرگذار بودن نیست. گاهی اون چیزی که حس داره، ناتمامه — ولی زندهست.
واکنش نگرفتی؟ معنیش این نیست که بد نوشتی
گاهی یه محتوا تأثیر خودشو گذاشته ولی کسی نگفته. یا زمانش نرسیده. یا مخاطب خاصش هنوز نخورده بهش. اگه ازش مطمئنی، بذارش بمونه. شاید بعداً بجنبه.
محتوای خوب، توی کارِ ساختن ساخته میشه
هیچکس با اولین پستش شاهکار نمینویسه. باید بزنی، اشتباه کنی، یاد بگیری. و توی همین تکرار و تجربه، چیزایی کشف میکنی که هیچ الگوریتمی بهت نمیگه.
آخرش اینکه تأثیرگذاری یه فرمول نیست. بیشتر شبیه یه حسه. یه سیگنالِ انسانی که از یه ذهن یا دل به دل یکی دیگه میرسه. اگه رسید، یعنی کارتو کردی.
یه جمعبندی ساده و یه پایان راحت
خب، اینم شد یه مرور از چیزایی که تو این مسیر یاد گرفتم. نه به عنوان یه متخصص، نه به عنوان کسی که همه چی رو بلده؛ فقط یکی که یهسری تجربه رو از سر گذرونده، زمین خورده، دستش خاکی شده، ولی هنوزم داره میره جلو.
من واقعاً باور دارم محتوای تاثیرگذار، چیزی نیست که از بیرون نسخهشو بنویسن. بیشتر شبیه یه آینهست که وقتی با خودت واقعی روبهرو میشی، یه تیکهشو تو دل بقیه هم میکاری.
اگه با یکی از حرفهای این نوشته تونستی ارتباط بگیری، یا یه لحظه سرت رو به نشونه تأیید تکون بدی، بدون این محتوا کارشو کرده.
و اگه بخوای تو هم تجربههات رو بگی، حتی اگه کوتاه، ساده، یا به قول بعضیا «بیاهمیت» باشه، شاید یه جایی یه نفر دیگه هم ازت انرژی بگیره.
تا وقتی حرفی برای گفتن هست که از دل میاد، محتوا هنوز زندهست.